دل خزان زده ام باغ ارغوان شده است
بهشت خاطر پژمرده ام جوان شده است
همای بخت به گرد سرم کند پرواز
زلال شوق به رگ های جان روان شده است
پس از چه مایه صبوری ، سکوت ، تنهایی
دوباره بلبل طبعم ترانه خوان شده است
مگر که دوست به فریاد داد خواه رسید
که این خموش ، ز سر تا به پا زبان شده است !
چه روی داده مگر ؟ بانگ بر زدم ، گفتم
مگر که آن مه بی مهر ، مهربان شده است؟
به مژده ، جان و دل و دیده ، یک صدا گفتند
دوباره عشق در این خانه میهمان شده است .