زن ملانصرالدین به عقل خود خیلی می نازید و همیشه پیش شوهرش از خود تعریف می کرد . روزی گفت : مردم راست گفته اند که دارای عقل سالم ودرستی هستم .

ملانصرالدین جواب داد : درست گفته اند ، چون تو هرگز عقلت را به کار نمی بری ، به همین دلیل سالم مانده است . !

پدر : پسرم ! هر وقت مرا عصبانی می کنی یکی از موهایم سفید می شود . 

پسر : حالا فهمیدم که چرا پدر بزرگ  همه ی مو هایش سفید است .

پدر : پسر جان وقتی من به سن تو بودم اصلا دروغ نمی گفتم

پسر : پدر جان ! ممکن است بگویید درو غگویی را از چه سنی آغاز کرده اید ؟

غضنفر تو یه خونه وضو می گرفت صاحب خونه میگه : راضی نیستم اینجا وضو بگیری .

غضنفر می گوزه بعد می گه : بیا باطل شد حالا راحت شدی گدا

به حیف نون می گن راحت باش می ره  wc!

روزی غضنفر به عیادت دوستش رفت وحال او را پرسید .

او گفت : تبم قطع شده ، ولی گردنم خیلی درد می کند .

غضنفر گفت : امیدوارم آن هم قطع شود .

تریاکیه کنار خیابون ایستاده بود داد می زد : تاکشی تاکشی !

تاکسیه هفت هشت متر جلوتر وامی ایسته .

تریاکیه می گه : لامشب اونجا که وایشادی مقشدم بود

دست ودلباز خرما خیرات می کرده ، یه نفر می آد یه مشت برمی داره . آقای هالو مچشو می گیره و می گه : هو هو چه کار می کنی یه نفر مرده ، اتوبوس که چپ نکرده ؟!

یارو از کف استخر می آد بیرون و می گه : کاشی کار عجب نفسی داشته !

یه رو ز به آقای هالو می گن : چرا یه لنگ جورابت قرمزه ، اون یکیش آبییه ؟ می گه : نمی دونم ، آخه یه جفت جورابم تو خونه دارم همین جورییه !

یارو لنگ بوده با کشتی می ره سفر...وقتی بر می گرده رفیقش می گه : خب سفر خوش گذشت؟؟؟ می گه : نه باباهمش استرس داشتم ، هی مط گفتن لنگرو بندازین تو آب

غضنفر زمین می خوره ، برای این که تابلو نشه ، تا خونه سینه خیز می ره !

دو تا دیوانه تصمیم می گیرن که درست صحبت کنند : 

اولی می گه : پاشو 

دومی می گه : نمی پاشم .

اولی می گه : نمی پاشم غلط هستش ، بگو : پاشیده نمی شم !

آقای هالو می خواسته گردو بشکنه ، گردو می گذاره زیر پاش ، با آجر می زنه تو سرش ! 

يارو صبح زود يه ليوان خاکشير مي خوه تا شب پشتک مي زنه که ته نشين نشه !

به آقای هالو می گن : چرا ماشینتو از پلاک شروع می کنی به شستن؟ می گه : والله یه بار از سقف شروع کردم به شستن ، رسیدم به پلاک دیدم ماشین خودم نیست .