نوشته شده توسط : علیرضا ودیعی

در بصره امیری بود و روزی در باغ خود چشمش به زن باغبان افتاد و آن زن بسیار با عفت و پاکدامن بود. 
امیر باغبان را برای کاری بیرون فرستاد و به زن گفت: برو درها را ببند. 
زن رفت و برگشت و گفت: همه ی درها را بستم غیر از یک در که نمی شود بست. 
امیر گفت: آن کدام در است؟ 
زن گفت: دری که میان تو و پرورگار توست و با هیچ سعی و تلاشی بسته نمی شود . 
امیر وقتی این سخن را شنید استغفار کرد و از کار خود توبه کرد





:: موضوعات مرتبط: علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1103
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 1 فروردين 0 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: